حیرانم. نمی دانم تماس بگیرم یا نه؟
از یک طرف صحبت های دیروز او را بسیار دگرگون کرد.
از طرف دیگر می خواهم تسلّیش بدهم. اما می دانم که وقتی صدایم را بشنود حتما دوباره یاد بحث دیروز و به تبع، یاد گذشته هایش خواهد افتاد. دوباره نمی توانم اشک ریختن و ناراحت شدنش را تحمل کنم.
اگر اصفهان بودم، حتما می رفتم محلّ کارش و آرامش می کردم. البته اگر تلاش های من مؤثر می افتاد! ولی اینجا که هستم، نمی دانم چه حالی دارد. کاری هم از دستم بر نمی آید. لیست مخاطبان موبایل را باز می کنم. روی اسمش کلیک می کنم. قبل از این که زنگ بخورد قطع می کنم.
یکی دو بار دل را زدم به دریا و تماس گرفتم. اما جواب نمی دهد. آیا تماس نگیرم بهتر است؟ شاید حتی از اسمم هم فراری است! شاید تعارف می کند وقتی «داداشی» صدایم می زند. شاید با زبان بی زبانی می خواهد بگوید: دست از سرم بردار!
هر چه هست، می دانم که دلش را شکستم، با این دل سنگم!
-----------------
تقدیم به: ن
لیست همه یادداشت های میم سین