گاهی می شود مدتی طولانی زیر سایه یک کوه بلند هستی. ولی در این مدّت متوجه بزرگی آن نمی شوی. یا سرت را همیشه پایین می گیری یا در نهایت، چشمت به قسمتی از کوه می افتد؛ همیشه کوهپایه را می بینی، شاید هم دامنه را. و البته متوجه می شوی که قلّه ای هم در دوردست هست!
ولی وقتی از آن دور می شوی، تازه می فهمی که زیر سایه چه کوه بلندی بوده ای!
فحش حرام است، بر منکرش لعنت. امّا بعضی وقت ها باید بدترین و رکیک ترین فحش ها را نصیب دوستت کنی تا بیدار شود، تا به ته درّه سقوط نکند.
بعضی وقتها بدخوابی از بدمستی هم چندش آورتر می شود. اینجاست که فحش از اوجب واجبات است. چون پای جان مؤمن در میان است!
حال اگر دوست مؤمنت دارد تو را با یک منجی، یک سوپرمن، یا یک معصوم دلباخته! اشتباه می گیرد و کرامتش را به ته درّه می فرستد، باید خود را ذبح کنی تا نجاتش دهی. چون کرامت مؤمن حتی از جانش هم عزیزتر است.
مجبور می شوی فحش هایی را نثارش کنی که نه در طول دوران علمی ات و نه حتی در سراسر دوران جاهلیت زندگی ات به کسی نثار نکرده ای! شاید بیدار شود و سر به راه شود.
اما گاهی دوست مذکور هم بد جور خواب است و هم بدجور مست کرده. شاید هم خود را به خواب زده است. بدخواب شده است اساسی!
گاهی چاره ای جز اذیت شدن نداری. وقتی شما به این فکر می کنی که جلو له شدن تمام شخصیت یک دختر خانم را بگیری و دیگران بجای کمک کردن، به فکر حفظ آبرو و جایگاه خود هستند. این یعنی سه روز متوالی سر درد و حالت تهوّع برای تو و نفاق آشکار! از دیگران...حیف که دهانم بسته است. یا حسین جان، تو چه کشیدی؟!
امروز دلم سخت مضطرب است. نمی دانم چرا در این اولین ساعتهای کاری روز اوّل هفته کاری از او بر نمی آید! شاید به این دلیل که دیروز بعد از ظهر طوفانی نشده بود. شاید هم چون دارد خشک می شود. خدا به خیر کند.
لیست همه یادداشت های میم سین