بدتر از این نمی شود؛ دعوتت کرده اند کربلا.
و تو...
هزار، بلکه هزار و صد مشکل حل نشده داری.
هزار و صد سنگ جلو راهت را گرفته است.
آیا طلبیده اند تو را؟
حیرانم. نمی دانم تماس بگیرم یا نه؟
از یک طرف صحبت های دیروز او را بسیار دگرگون کرد.
از طرف دیگر می خواهم تسلّیش بدهم. اما می دانم که وقتی صدایم را بشنود حتما دوباره یاد بحث دیروز و به تبع، یاد گذشته هایش خواهد افتاد. دوباره نمی توانم اشک ریختن و ناراحت شدنش را تحمل کنم.
اگر اصفهان بودم، حتما می رفتم محلّ کارش و آرامش می کردم. البته اگر تلاش های من مؤثر می افتاد! ولی اینجا که هستم، نمی دانم چه حالی دارد. کاری هم از دستم بر نمی آید. لیست مخاطبان موبایل را باز می کنم. روی اسمش کلیک می کنم. قبل از این که زنگ بخورد قطع می کنم.
یکی دو بار دل را زدم به دریا و تماس گرفتم. اما جواب نمی دهد. آیا تماس نگیرم بهتر است؟ شاید حتی از اسمم هم فراری است! شاید تعارف می کند وقتی «داداشی» صدایم می زند. شاید با زبان بی زبانی می خواهد بگوید: دست از سرم بردار!
هر چه هست، می دانم که دلش را شکستم، با این دل سنگم!
-----------------
تقدیم به: ن
باجناق محترم راهی سفر حج بودند. آمده بودند خداحافظی و البته گذاشتن بچه هایشان پیش خالهی محترم.
دور هم نشسته بودیم و از هر دری سخنی می گفتیم. جمعمان جمع بود. ناگهان گفتم: ما سوغاتی هم می خواهیم. همه چشمها گرد شده بود. کسی انتظار این گونه گفتن را از من نداشت. شاید از بس جدی بودم!
گفتم: نظر خانواده را نمی دانم. ولی بهترین سوغاتی که می توانید برای من بیاورید این است که آنجا دعایم کنید. خواهشمندم چیز دیگری نیاورید. دوست ندارم بخاطر من پول در جیب این وهابی های قاتل حرامخور(1) برود. خدا را گواه می گیرم که چیزی جز شنیدن این که آنجا برایم دعا کرده اید، خوشحالم نمی کند.
همه ساکت شدند. ناگهان خواهر خانم محترم فرمودند: البته ما هم حواسمان هست؛ سعی می کنیم کمترین مقدار را خرید کنیم.
هر چند خیلی چشمم آب نمی خورد که کم خرید کنند. ولی خوشحالم که حرفم را زدم.
-----------------------------
1. در جایی خواندم که در بازار عربستان کالاهایی نامرغوب به اسم کالای مرغوب به زوار ایران فروخته می شود. مدعیان حفاظت از کتاب الله، حتی در اندازه گرفتن پارچه هم کم فروشی می کنند و پارچه ها را بجای واحد یک متری، با واحد یارد که حدود 90 سانتیمتر است، اندازه می گیرند. (ویل للمطففین)
روز زن گذشت؛ اما آنقدر مشغول پروژه ها و مقاله ها و برنامه های دفاع از حقوق زنان بودم که فرصت نکردم برای خانمم یک هدیه ساده بخرم و «دستت درد نکند»ی به او بگویم.
باز هم به پسرک و دخترکم که با کمی کاغذ و خرت و پرت یک کاردستی خوشکل برای مامان شان درست کردند!
این بار که به کرمانشاه رفتم، باورم شد به هیچ خبرگزاری نمی توان اعتماد کرد. عمدهی صحبت های من دربارهی تأثیرات جنگ نرم در حوزهی زنان و خانواده و نقش زنان در رویارویی با آن بود.
ولی مثل این که خبرگزاری ها دوست دارند یا فقط مقدّمهی صحبت های یک سخنران را منتشر کنند. + و + (مثلا مقدمه عرایض بنده را که کمی دربارهی ماهیت و ویژگیهای جنگ نرم سخن راندم) و یا تصورات ذهنی خودشان را به اسم سخنران منتشر کنند + و یا این که اصلا بی خیال پنج ساعت همایش شوند و به انتشار 15 دقیقه سخنان خوش آمدگوی جلسه اکتفا کنند. +
البته به احتمال قوی بنده لایق نبوده ام و یا سخنانم چنان مؤثر القا نشده که باید چنین شود. شاید هم در تراکم جلسات دههی مبارک فجر استان کرمانشاه، خبرنگاران بالاجبار می بایست در هر روز چندین گزارش تهیه کنند و به چندین جلسه سر بزنند. لذا از هر جلسه نکته ای و از هر مجلس سخنی را به نیکی گرفته اند!
همهی اینها فارغ از این که نمی دانم چرا در محافل دانشگاهی و ایضا برخی محافل حوزوی اینقدر علاقه دارند بالمجان مهمان هایشان را «دکتر» خطاب کنند. و چرا بیشتر خبرگزاری ها این قدر علاقه دارند خودشان برای سخنران اسم کوچک انتخاب کنند و جایگاه والدین گرامی این بیچاره را در انتخاب اسم نادیده بگیرند.
گاهی چاره ای جز اذیت شدن نداری. وقتی شما به این فکر می کنی که جلو له شدن تمام شخصیت یک دختر خانم را بگیری و دیگران بجای کمک کردن، به فکر حفظ آبرو و جایگاه خود هستند. این یعنی سه روز متوالی سر درد و حالت تهوّع برای تو و نفاق آشکار! از دیگران...حیف که دهانم بسته است. یا حسین جان، تو چه کشیدی؟!
امروز دلم سخت مضطرب است. نمی دانم چرا در این اولین ساعتهای کاری روز اوّل هفته کاری از او بر نمی آید! شاید به این دلیل که دیروز بعد از ظهر طوفانی نشده بود. شاید هم چون دارد خشک می شود. خدا به خیر کند.
لیست همه یادداشت های میم سین