نبش قبرر صحابی گرانقدر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و یار با وفای امیر مؤمنان علیه السلام، جناب حجر بن عدی همه ما را عزادار ساخت. همه از عظمت و کمال و شدّت ایمان این مرد بزرگ سخن گفته اند. مناسب دیدم در اینجا روایتی مرتبط با ایشان نقل کنم و در جست و جویی که داشتم به این حدیث رسیدم که امیر مؤمنان حجر بن عدی و عمرو بن حمق را از شام فرا می خواند و آنها را موعظه می کند. شاید بیان این روایت از کتاب وقعة صفّین (پیکار صفین) برای ما که دوست دار امیر مؤمنان هستیم و آرزوی پیروی از ایشان را در سر داریم و همچنین برای مخالفان حضرتش مفید باشد:
[نهی علی ع اصحابه من لعن أهل الشام]
نَصْرٌ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِیکٍ قَالَ: خَرَجَ حُجْرُ بْنُ عَدِیٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ یُظْهِرَانِ الْبَرَاءَةَ وَ اللَّعْنَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِمَا عَلِیٌّ «أَنْ کُفَّا عَمَّا یَبْلُغُنِی عَنْکُمَا» فَأَتَیَاهُ فَقَالا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ لَسْنَا مُحِقِّینَ؟ قَالَ: «بَلَى» قَالا أَ وَ لَیْسُوا مُبْطِلِینَ؟ قَالَ: «بَلَى» قَالا: فَلِمَ مَنَعْتَنَا مِنْ شَتْمِهِمْ؟
قَالَ: «کَرِهْتُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا لَعَّانِینَ شَتَّامِینَ تَشْتِمُونَ وَ تَتَبَرَّءُونَ وَ لَکِنْ لَوْ وَصَفْتُمْ مَسَاوِیَ أَعْمَالِهِمْ فَقُلْتُمْ مِنْ سِیرَتِهِمْ کَذَا وَ کَذَا وَ مِنْ عَمَلِهِمْ کَذَا وَ کَذَا کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ وَ [لَوْ] قُلْتُمْ مَکَانَ لَعْنِکُمْ إِیَّاهُمْ وَ بَرَاءَتِکُمْ مِنْهُمْ- اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى یَعْرِفَ الْحَقَّ مِنْهُمْ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِىَ عَنْ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ کَانَ هَذَا أَحَبَّ إِلَیَّ وَ خَیْراً لَکُمْ»
فَقَالا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَقْبَلُ عِظَتَکَ وَ نَتَأَدَّبُ بِأَدَبِکَ وَ قَالَ عَمْرُو بْنُ الْحُمْقِ إِنِّی وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا أَجَبْتُکَ وَ لَا بَایَعْتُکَ عَلَى قَرَابَةٍ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ لَا إِرَادَةِ مَالٍ تُؤْتِینِیهِ وَ لَا الْتِمَاسِ سُلْطَانٍ یُرْفَعُ ذِکْرِی بِهِ وَ لَکِنْ أَحْبَبْتُکَ لِخِصَالٍ خَمْسٍ إِنَّکَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ زَوْجُ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْأُمَّةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص وَ أَبُو الذُّرِّیَّةِ الَّتِی بَقِیَتْ فِینَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَعْظَمُ رَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ سَهْماً فِی الْجِهَادِ فَلَوْ أَنِّی کُلِّفْتُ نَقْلَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِی وَ نَزْحَ الْبُحُورِ الطَّوَامِی حَتَّى یَأْتِیَ عَلَیَّ یَوْمِی فِی أَمْرٍ أُقَوِّی بِهِ وَلِیَّکَ وَ أُوهِنُ بِهِ عَدُوَّکَ مَا رَأَیْتُ أَنِّی قَدْ أَدَّیْتُ فِیهِ کُلَّ الَّذِی یَحِقُّ عَلَیَّ مِنْ حَقِّکَ.
فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ اللَّهُمَّ نَوِّرْ قَلْبَهُ بِالتُّقَى وَ اهْدِهِ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ لَیْتَ أَنَّ فِی جُنْدِی مِائَةً مِثْلَکَ
فَقَالَ حُجْرٌ إِذاً وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَحَّ جُنْدُکَ وَ قَلَّ فِیهِمْ مَنْ یَغُشُّکَ.
ثُمَّ قَامَ حُجْرٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ بَنُو الْحَرْبِ وَ أَهْلُهَا الَّذِینَ نُلْقِحُهَا وَ نُنْتِجُهَا قَدْ ضَارَسَتْنَا وَ ضَارَسْنَاهَا وَ لَنَا أَعْوَانٌ ذَوُو صَلَاحٍ وَ عَشِیرَةٍ ذَاتِ عَدَدٍ وَ رَأْیٍ مُجَرَّبٍ وَ بَأْسٍ مَحْمُودٍ وَ أَزِمَّتُنَا مُنْقَادَةٌ لَکَ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ فَإِنْ شَرَّقْتَ شَرَّقْنَا وَ إِنْ غَرَبْتَ غَرَّبْنَا وَ مَا أَمَرْتَنَا بِهِ مِنْ أَمْرٍ فَعَلْنَاهُ فَقَالَ عَلِیٌّ: «أَ کُلَّ قَوْمِکَ یَرَى مِثْلَ رَأْیِکَ؟» قَالَ: مَا رَأَیْتُ مِنْهُمْ إِلَّا حَسَناً وَ هَذِهِ یَدِی عَنْهُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ بِحُسْنِ الْإِجَابَةِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ خَیْراً.
[اندرز على به حجر بن عدىّ و عمرو بن حمق]
نصر: عمر بن سعد، از عبد الرحمن، از حارث بن حصیره، از عبد اللّه بن شریک که گفت:
حجر بن عدىّ و عمرو بن حمق بیرون آمدند و به اظهار تنفر و لعنت بر شامیان پرداختند. على به ایشان پیام فرستاد: از آنچه درباره شما گزارش مىدهند دست بکشید و نزد من بیایید. (چون آن دو آمدند) گفتند: اى امیر مؤمنان، آیا ما بر حق نیستیم؟ گفت: چرا. گفتند: آیا آنان بر باطل نیستند؟ گفت: چرا. گفتند: پس از چه رو ما را از دشنامگویى به آنان باز داشتى؟
گفت: «بر شما روا ندانستم که نفرینگر و دشنامگو باشید، و فحش دهید و اظهار نفرت کنید. ولى اگر کردارهاى زشت آنان را توصیف مىکردید و مىگفتید: رفتار آنان چنین و چنان و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنى درستتر گفته و عذرى رساتر آورده بودید و [اگر] به جاى نفرین بر آنها و اظهار بیزارى خود از آنان (این گونه دعا مىکردید) و مىگفتید: بار خدایا خون ما و ایشان را مریز و میان ما و آنان سازشى به سازگارى آنها برقرار فرما و آنان را از گمراهیشان به راه هدایت باز آر تا پارهاى از آنها که حق را نمىشناسند بشناسندش و آن که به گردنکشى و ستم پرداخته از پافشارى در آن دست کشد، این مرا خوشتر و براى خود شما نیکوتر مىبود».
پس آن دو گفتند: ای امیر مؤمنان، موعظه تو را می پذیریم و مؤدب به ادب تو می شویم.
عمرو بن حمق گفت: راستى را، اى امیر مؤمنان، به خدا من نه از آن رو تو را دوست دارم و نه به آن سبب با تو بیعت کردهام که میان من و تو خویشاوندى است و یا قصد دریافت مالى دارم که تو به من دهى یا خواستار چیرهدستى و تسلطى هستم که نامم بدان بر آید، بلکه از آن روست که من تو را به پنج ویژگیات دوست دارم: این که تو پسر عموى پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله، و نخستین کسى هستى که به او ایمان آورده و همسر سرور بانوان امت، فاطمه دختر محمد صلّى اللّه علیه و آله، و پدر خاندان پاکى هستى که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان ما به جاى نهاده و بزرگترین مرد مهاجران هستى که سهم عمده در جهاد، از آن توست. و روا بود من به جابهجا کردن کوههاى بلند و استوار و بر کشیدن آب دریاهاى سرشار و انباشته مکلّف مىشدم تا چنین (خجسته) روزیم مىرسید که در کارى دوستانت را تقویت کنم و دشمنت را زبون سازم، راستى را که من نتوانستهام تمام و کمال، حق بزرگى را که تو بر گردن من دارى، چنان که باید ادا کنم.
امیر مؤمنان (به دعا) گفت: بار الها، دل او را به نور تقوى روشن دار و وى را به راه راست برگمار (و خطاب به او گفت) اى کاش در سپاه من صد تن چون تو مىبودند.
حجر گفت: اى امیر مؤمنان، بنابر این تو را به خدا، سپاه خود را پاکسازى کن و از شمار آنان که با تو نیرنگ مىبازند بکاه.
سپس حجر برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان، ما فرزند جنگ و مرد پیکاریم، کسانى هستیم که سر در پى جنگ نهیم و از آن بهره گیریم. جنگ ما را آزموده و ما خود، جنگ را آزمودهایم. ما را همدستانى با شایستگیهاى جنگى، و قبیلهاى پر شمار و اندیشهاى آزموده (و فکرى سنجیده و) و تحمّلى ستوده است. زمام، به فرمانبردارى از تو و شنوایى فرمان تو سپرده است. اگر به خاورمان کشانى رو به خاور آریم و اگر به باخترمان خوانى جانب باختر شویم و هر فرمان که تو فرمایى همچنان کنیم.
على گفت: «آیا رأى تمام افراد قوم تو چون رأى توست؟» گفت: «من از ایشان جز نیک ندیدهام، و اینک این دو دست من است که از جانب ایشان به شنوایى فرمان و اطاعت از تو و نیک پاسخى به تو فرا مىآرم و در دست تو مىنهم» على به او گفت: خیر باشد.
وقعة صفّین ص102-104؛ پیکار صفّین، ص144.
لیست همه یادداشت های میم سین