به یاد استاد قرآن، مرحوم محمد مهدی رجایی
معمولاً هروقت شهرستان می رفتم و به مسجد ... سری می زدم، بعد از نماز جماعت می دیدمش. در واقع، تعجب می کردم اگر در صف نماز جماعت نبود. اگر نمی آمد، آرام و قرار نداشتم و سراغش را از دوستان، بخصوص آقا حسین، پسرش می گرفتم.
همین یکی دو سال پیش بود که یک بار بعد از نماز دیدمش. گمانم پرسید: قم چطور است؟ یا پرسید: در درسهایت پیشرفت داری؟ و من بدون معطلی جواب دادم: قم خوب است، ولی همه چیز را از قبلا شما آموخته ام.
تعارف نمی کردم. درست است که ادبیات عرب و فقه و اصول و فلسفه و کلام و تفسیر و... را در قم آموخته ام. ولی الفبای دین را، بهتر بگویم، دیانتم را از استاد مرحوم «محمد مهدی رجایی» یاد گرفتم.
مردی که با نگاه اوّل، زمانی که تازه پا به مرحله راهنمایی گذاشته بودم، عاشقش شدم. بعد از آن، وقتی پا به دارالقرآن گذاشتم، شیفتهی درس تفسیرش شدم. نمی توانستم یک جلسه از درسش را از دست بدهم. بعدها فهمیدم، تفسیر نمونه می گفت. ولی چنان جذاب و چنان با اعتقاد، که در دل می نشست. می توانم قسم بخورم که جمله ای را نمی گفت مگر این که به آن اعتقاد داشت. توصیه ای نمی کرد، مگر این که به آن عمل کرده بود.
وقتی از سنن النبی، اخلاق پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) را بازگو می کرد، وقتی از نورانیت نماز شب خوانها می گفت، و زمانی که در باب تقوا و عفّت و چشم بستن از نامحرم برایمان سخن می راند، همه را در صورت نورانیش می دیدیم و باورمان می شد که می توان به دین خدا، آنگونه که هست، عمل کرد.
بعدها وقتی سال دوم دبیرستان ایشان معاون مدرسه شد و آقای احمدیان، که هر دو از بچه های جبهه بودند، مدیر مدرسه شد، در پوست خود نمی گنجیدم. انصافا طعم مدیریت عالی این دو بزرگوار هنوز که هنوز است کامم را شیرین می کند. تحوّل فرهنگی و علمی که این دو عزیز در دبیرستان مان ایجاد کردند، قابل توصیف نیست. بخصوص بعد از اتمام مسؤولیت مدیر و معاون کذایی سالهای قبل که سال اوّل دبیرستان را به کام من و شاید خیلی های دیگر تلخ کردند.
هیچگاه حرص و ولعی را که برای اصلاح وضع دانش آموزان داشت، دلسوزی را که نسبت به وضعیت تحصیلی و اخلاقی آنها نشان می داد و پیگیری های مدام برای رفع مشکلات آنها را فراموش نمی کنم.
هیچگاه خاطرهی اوّلین سفر زیارتی مشهد مقدس را فراموش نمی کنم. اردویی که از طرف دارالقرآن برگزار شده بود و آقای رجایی هم همراهمان بود. آداب زیارت، برتری شعور نسبت به شور، مواظبت بر رعایت حقوق دیگر زائران و پرهیز از حقّ الناس، همه و همه را اولین بار از ایشان فراگرفتیم. آنگاه که برای نخستین بار در صحن آزادی، پیش پای امام رؤوف نشاندمان و یادمان داد که چگونه برخلاف تصوّر غلط مردم، امام علیه السلام را با ادب و احترام آمیخته به شعور و اعتقاد زیارت کنیم. یادم نمی رود که در اولین زیارت، برخلاف اصرار مردم بر دست کشیدن به ضریح مطهّر حضرتش، حتی یک بار هم به خود اجازه ندادم به ضریح نزدیک شوم؛ مبادا حقّ الناسی اتفاق بیفتد و ثواب زیارتمان هدر رود!
هیچگاه فراموش نمی کنم آن شادی را که از دیدنش و معانقه و احوالپرسی اش به دست می آوردم.
...
اما این بار، وقتی از سفر زاهدان به قم برگشتم، پیامکی تا چند روز متحوّلم کرد: «مراسم تشییع پیکر معلم دلسوز مرحوم محمد مهدی رجایی ... فردا صبح ...».
این بار که به ... رفتم، بجای مسجدالزهرا، در گلستان زهرا به دنبال استادم گشتم. استادی که شاید مقامش از همکار، یار و رفیق شهیدش، معلمِ شهید ... سلیمیان کمتر نباشد. و حیف و صد حیف که این چند روز هیچگاه فرصت نیافتم قبرش را تنها بیابم و سیر برایش گریه کنم و درد دلم را بگویم.
نمی دانم چه شد که قلبش در شهرمان کامل نگرفت و صبر کرد تا به حرم امن امام رؤوف برسد و آنجا بگیرد و راهی دیار باقی کندش! نمی دانم در آخرین سفرش به امام مهربانمان چه گفت که همانجا روحش ماندگار شد؟ نمی دانم چه شد که به این زودی از دست دادیمش!
ولی،
این را شنیدم که بستگان دور و نزدیکش شب اوّل قبر بر سر مزارش به قرآن خوانی و دعا مشغول بوده اند.
و این را هم شنیدم که فرزند متوفّی یکی از مؤمنین به خواب پدرش آمده بود و پرسیده بود: «این آقای رجایی کیست که اهل قبور آرزوی ملاقاتش را دارند؟»
و شنیدم که «وقتی در این دنیای فانی بود، چقدر نسبت به خانواده اش ملاطفت و همراهی داشت.»
هفتهی گذشته که به مشهد الرضا مشرّف شدم، نائب الزیاره اش بودم. شاید روز قیامت، مرا هم به بهانهی این تحفه، شفاعت کند.
این ها را نوشتم، تا نام این مرد بزرگ را در این دفتر زنده نگه دارم و قسمتی هرچند ناقابل، از دینم را به ایشان ادا کرده باشم.
و نوشتم تا هرکسی که گذرش به اینجا افتاد، فاتحه ای نثار روح پاک استاد «محمد مهدی رجایی» کند.
لیست همه یادداشت های میم سین