سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشت گاه میم سین

زندگی خوب، طلاق خوب

دوشنبه 90 بهمن 24 ساعت 10:34 عصر

بعد از گرفتن مدرک کارشناسی در یکی از رشته های فنی به حوزه آمده بود. در ایام طلبگی خیلی با هم دوست بودیم. چند مسافرت همراهش بودم. شخصیت آرامی داشت. بسیار به مستحبات بخصوص نماز اوّل وقت مقیّد بود. دروس طلبگی را هم با اشتیاق مطالعه و مباحثه می کرد. در چند سالی که هم کلاس بودیم، جزو بهترین ها بود.
همیشه در مشکلات از راهنمایی هایش استفاده می کردم. کلاً برای من و دیگر اعضای حلقه‌ی دوستی که داشتیم مثل یک برادر بزرگتر بود. حتی بعد ها که متأهل شد نیز رابطه مان استوار بود. هرچند با متأهل شدن هر کدام از دوستان، این حلقه سست تر و سست تر می شد.

بعد از وارد شدن به مرحله سطح، نسبتاً ارتباطمان حفظ شد. در کنار این، رابطه خانوادگی هم داشتیم. علارغم اختلاف سطح زندگی که با آنها داشتیم، هر دو خانواده از رفت و آمد راضی بودیم. به نظرمان خانواده‌ی معقولی بودند و رفت و آمد با آنها برایمان آرامش آور بود. آنها نیز از نحوه‌ی معاشرت ما احساس رضایت می کردند. هرچند ما خود را در سطحی فرودست می دیدیم و هم از تجربه‌ی زندگی آنها و هم از عقلانیت بیشتری که داشتند استفاده می کردیم.

به تدریج اما مشغله‌ی درسی مرحله سطح حوزه، ارتباطمان را کم رنگ کرد. این، خصوصیت مرحله سطح است که دوستی های استوار را نااستوار می کند و به دوستی های نااستوار پایان می دهد. کنش ها بیش‌تر از جانب ما بود و همین باعث شد که «رفت» های بدون «آمد» نیز کم کم تمام شود.
دیگر هر از چند گاهی با پیامک یا تماس تلفنی احوال همدیگر را می پرسیدیم. گاهی هم در جلسات فارغ التحصیلان یا محافل خانوادگی که به یک مناسبت برگزار می شد همدیگر را می دیدیم تا این که ارتباط من و این دوست چند ساله، در پایان دوره ده ساله‌ی سطح و مقدمات به سالی یک یا دو بار رسید.

همسرم اصرار داشت که ارتباط مان را حفظ کنیم؛ چون خانواده‌ی معتدلی هستند. ولی بشدّت معتقد بودم که رابطه یک سویه محکوم به شکست است. این شد که تنها ارتباط خانوادگی ما خلاصه شد در احوالپرسی تلفنی سالیانه من از دوستم و تماس تلفنی همسرم با همسر ایشان، و البته این که گاهی به تصادف، همدیگر را در محلّ درس می دیدیم!

امسال همسرم به رسم هر سال، به خانه‌شان تماس گرفت. ولی بعد از چند بار موفق به مکالمه نشد. هربار دختر بچه شش هفت ساله شان گوشی را بر می داشت و می گفت: «مامانم رفته مسافرت» و در جواب این سؤال که کی برمی گردد فقط می گفت: «نمی دونم!»

شستش خبردار شده بود که اتفاق بدی افتاده، ولی نمی دانست چه شده! در طول یک ماه چند بار تماس گرفت و هربار متعجّب تر از دفعه‌ی قبل و ناامیدتر از گذشته می شد. تا این که یک بار یک خانم غریبه، که بعد فهمیدیم مادر رفیقم است، گوشی را از دست دختر بچه گرفت و فقط یک جمله گفت: «از هم جدا شده اند.» و سریع قطع کرد.

وقتی این را از همسرم شنیدم، مبهوت شدم و نتوانستم سخنی بگویم. نگاهی به چهره اش انداختم. او هم بهتر از من نبود. شوکه شده بودیم. این سؤال مهم رهایمان نمی کرد که چگونه ممکن است کار چنین خانواده ای به طلاق بکشد؟ خانواده ای که دو طرف، کاملا متخلّق و با شخصیت هستند و در ظاهر مشکلی با همدیگر ندارند! علاوه بر اینکه از پختگی و عقلانیت کافی نیز برخوردارند.

بعدًا به واسطه‌ی یکی از دوستان که رابطه صمیمی تری با آنها داشت، جویای مسأله شدم. کار از کار گذشته بود. یک سال تمام از این مشاور به آن مشاور و از این مرکز به آن مرکز رفته بودند، بلکه بتوانند راهی پیدا کنند که خانواده شان از هم نپاشد. دوستم متقاعدم کرد که در این مسأله کاملا معقول عمل کرده اند و هیچ راهی نبوده که نرفته باشند. هم ایشان و هم اساتیدی که داشته ایم، مستقیم در مسأله‌ی آنها دخالت کرده اند و سنگ تمام گذاشته اند. ولی بعد از یک سال، تنها نتیجه ای که گرفته بودند این بود که «جدا شوند.»

جویای احوال بعد از طلاق شان شدم. گفت مدام از هر دو طرف خبر می گیرد و اینکه، هر دو آرام تر از قبلند. نهایت چیزی که دستگیرم شد، این بود که برخی اختلافات جزئی از ابتدای زندگی آنها را می آزرده، که شاید اگر از ابتدا به حلّ آن اقدام جدی می کردند، کارشان به اینجا نمی کشید.

اکنون تنها آرزویم این است که فاصله‌ی طلاق بین آنها، به همراه دلبستگی شدیدی که به دختر بچه مدرسه ای شان دارند، بتواند دوباره آنها را به هم برساند. امیدوارم هر دو بعد از طی یک دوره آرامش پس از طلاق، بتوانند راهی برای جبران گذشته پیدا کنند.

و البته از جهتی خوشحالم که از بین طلاق هایی که در جریان آنها بوده ام، این مورد، معقول ترین طلاقی بود که اتفاق افتاد. زیرا هرچند یک خانواده را از هم پاشید، ولی آثار تخریبی آن به نهایت تقلیل پیدا کرده است و منجر به تنش و جنجال بین خانواده های بزرگتر و بستگان دو طرف نشده است. نکته جالب قضیه اینجاست که تا اینجا از طوفان طلاق، فقط نسیمی متوجه کودکشان شده بود. طفلک بالکل از قضیه بی خبر بود. نه دعوایی فهمیده بود و نه نزاعی و نه طلاقی!

در نهایت به این نتیجه می رسم که «گاهی طلاق بهترین راه است.» و اینکه در صورت ناگزیری از طلاق همواره باید به دنبال «طلاق خوب» بود. طلاقی که معمولا در جامعه ما اتفاق نمی افتد!


--------------------------------
پ.ن: 26 بهمن، نشست سالانه‌ی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان با عنوان «طلاق در ایران» برگزار می شود. با توجه به جلسات ابتدایی که داشته ایم، امیدوارم این نشست فتح بابی شود برای حلّ مشکل طلاق در ایران و اصلاح رویه نابهنجار طلاق امروزی جامعه ایرانی.



  • کلمات کلیدی : شخصی، زن و خانواده، طلاق
  • نویسنده : میم سین | نظر شما [ نظر]


    لیست همه یادداشت های میم سین

    تناقض رفتاری و اعتقادی داعش
    بررسی روایات بشارت خروج ماه صفر
    از بصیرت سیاسی تا بینش احساسی!
    انتخاب من
    صالح مقبول
    رابطه ی عدالت و پیشرفت، رویکردها و نقدها
    موعظه ای برای شیعیان
    ای دوست عزیزم!
    خشونت علیه زنان یا ستم علیه آنان
    کوه
    معلم باید شعور داشته باشد
    تجربهی فقهی ـ feqh experience
    روزی در قم، روزگاری برای من
    خودمان می بَریم
    اختلافات فرهنگی را جدّی بگیریم
    [همه عناوین(64)]